لطیفه های کودکانه

پسر اردیبهشت

عکس ، داستان ، بازی، لطیفه و دانستنی ها

لطیفه های کودکانه

لاک پشتها

يه روز 3 تا لاك پشت ميرن سفر و با خودشون چند تا نوشابه هم ورمي دارن تا وقتي رسيدن بخورن. یک ماه طول مي كشه تا برسن. وقتي ميرسن يادشون ميفته كه با خودشون لیوان نبردن. يكيشون داوطلب ميشه كه بره لیوانا رو بياره ولي ميگه بايد قول بدين كه تنهايي نخورين ها. دوستاشم قول ميدن كه نخورن. يه دوماهی مي گذره دوستاش ميگن بابا اين نيومد بيا نوشابه ها رو بخوريم. تا درنوشابه رو باز مي كنن يهو لاك پشته از لاي سنگها مياد بيرون ميگه نامردا! نگفتم اگه برم مي خورين؟!

 مدرسه

مامانه ساعت 7 صبح میآد بالای سرپسرش میگه: رضاجون بلند شو باید بری مدرسه دیرمیشه.
رضا از زیر پتو میگه: نه من نمی خوام برم مدرسه اونجا هیچکس منو دوست نداره، بچه ها باهام بدن، معلما ازم متنفرن، حتی فراش مدرسه هم سایه ام با تیر میزنه.
مامانه میگه: آخه رضا جون نمیشه که نری مدرسه آخه ناسلامتی تو مدیر مدرسه ای! 

مامان داری؟


 يه روز مدير مهد كودك به يكي از بچه ها ميگه:
تو مامان داري؟ ميگه نه!
ميگه بابا داري؟ ميگه نه!
مرده ميگه پس چي داري؟ ميگه جيش دارم!!!!


 

 آرزوهای کودکی

اولي: تا به حال به هيچ كدام از آرزوهاي دوران كودكي ات رسيده اي؟
دومي: بله، وقتي بچه بودم و مادرم موهايم را شانه مي كرد، آرزو داشتم كچل بشوم!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 6 فروردين 1389برچسب:,

] [ 1:12 ] [ ابوالفضل قبادی ]

[ ]